کاف بیگانه

دست‌نوشته های یک کاف

دنبال کننده

جهان بس فتنه خواهد دید

| # فصل دوم من |
بازدید
|
نظر

سلام،

نمیدونم از کجا باید شروع کنم، فقط می‌دونم که الان که شروع کردم، یه چیزی باید از دل من بیرون بیاد. ساعت ۹:۱۶ شب، منتظر امیر هستم که بیاد و با هم پروژه‌هاش رو تحویل بدیم. همین حالا که دارم این پست رو می‌نویسم، ذهنم پر از سوالات بی‌جواب و استرس‌های بی‌پایانه.

راستش ته دلم، ته ذهنم، یه خلا عمیق دارم. خالی‌تر از همیشه. هر صبح با یه حس ترس و اضطراب بیدار می‌شم. انگار هر روز صبح از خواب بیدار می‌شم و دوباره خودم رو توی همون دایره‌ای می‌بینم که هیچ‌وقت به جایی نمی‌رسم. هیچ چیزی پیش نمی‌ره. احساس می‌کنم مسیرم رو گم کردم. باید تا بهمن امسال بهترین تصمیم رو بگیرم، اما الان خودم رو توی این همه استرس و فشار کاری گم کردم، مثل کسی که توی یک دنیای پر از دلهره گرفتار شده و هیچ راهی برای بیرون اومدن نداره.

چیزی که حس می‌کنم اینه که تو این مسیر فقط دست و پا زدم. پیشرفتم تقریباً صفر بوده. هیچ‌چیزی تغییر نکرده، فقط درجا زدم و دوباره برگشتم به همون نقطه‌ای که بودم. این همه وقت که از دست رفته، این همه لحظه که هدر رفته، همه‌اش مثل یک کابوس شده که نمی‌تونم ازش بیدار بشم.
دیر یا زود باید تصمیم بگیرم، اما با استرس و اضطرابی که هر روز بیدار می‌شم، چطور می‌تونم تصمیمی درست بگیرم؟ چرا دست و پام هی بیشتر بسته میشه؟ چرا به جایی نمی‌رسم؟

حس می‌کنم، حتی وقتی می‌خوام استراحت کنم، مثل فیلم دیدن، یه احساس گناه دنبالم میاد. تمام ذهنم به این می‌گه: نکنه وقتت رو تلف کنی؟ حتی نمی‌تونم از خودم لذت ببرم. روزها، فقط سرکوب می‌شم، خوابم می‌بره، حتی وقتی وقت خالی دارم، چیزی جز استراحت ذهنی نمی‌خوام. پروژه‌هام رو نگاه نمی‌کنم. باید از قبل جلوی این همه وقت تلف کردن رو می‌گرفتم.

اینکه اینجا می‌نویسم یعنی دارم با خودم روبه‌رو می‌شم. خودم رو می‌بینم توی این نوشته‌ها، گم شده، با تمام سوالات بی‌جواب و احساسات پنهان. انگار توی یک مسیر بی‌پایان راه می‌روم، هر نقطه شروعی که داشتم، همه بی‌ثمر بوده. هر قدمی که برداشتم، فقط منو به گذشته برگردونده. برگشتن به همون جایی که همیشه شروع می‌کنم، ولی هیچ وقت تموم نمی‌کنه.

گاهی فکر می‌کنم شاید همه‌چیز فقط یک توهمه، یک بازی ذهنی که خودم توش گرفتار شدم. شاید باید از این دایره بی‌پایان بیرون بیام. شاید باید بیشتر به خودم نگاه کنم و بدونم که اینجا نه پایانشه و نه یک نقطه ثابت. این فقط یه مرحله‌ست که باید ازش عبور کنم، باید یاد بگیرم از استرس بگذرم، باید بتونم از این مسیر خسته‌کننده خودم رو آزاد کنم. هیچ چیزی نمی‌تونه جلوی من رو بگیره، فقط خودم.
همین لحظه، همین نوشته‌ها، شاید همون تلنگری باشه که به خودم نیاز دارم.

تگ ها:

کامنت ثبت شده است.

  • Yasna گفته:
  • +چیزی که حس می‌کنم اینه که تو این مسیر فقط دست و پا زدم. پیشرفتم تقریباً صفر بوده. هیچ‌چیزی تغییر نکرده


    تو الان نمیدونی کارایی که قبلا کردی جواب داده یا نه. هیچ چیز بی تاثیر نیست. حتی اگه تاثیرشو نبینی.

    پاسخ :

    سلام یسنا

    نمیدونم چی میشه.. ولی زمان داره سریع میگذره..