کاف بیگانه

دست‌نوشته های یک کاف

دنبال کننده

#رفاقت

بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

| # فصل سوم |
بازدید
|
نظر

ازش خواهش می‌کنم فالمو بگیره، با صد تا غر و منّت آخرسر فال رو می‌گیره. نتیجه فال؟ این‌که لجبازی و خودمحوری راه‌حل خوبی برای حل هیچ مشکلی نیست. نگاش می‌کنم، می‌گم: راست می‌گه… بعد فال رو می‌بندم. بهش می‌گم بدو بیا راجع‌به پستی که نوشتم، گولش می‌زنم که وبلاگ رو باز کنه حداقل پست آخرمو بخونه… ولی خب، قرار نیست اینجا چیزی در موردش بنویسم. نه این‌جوری. نه امشب. ممدرضا روبروم نشسته، از ساعت ۱۱ شبه دارم بهش التماس می‌کنم بره پفک بگیره بخوریم، ا...

حصار عافیت جز کنجِ تنهایی نمی‌باشد.

| # فصل اول |
بازدید
|
نظر

دستم روی کیبورد مثل شمشیریه که هر ضربه‌ش یه تیکه از سنگینی روی دوشمو می‌شکونه. ساعت الآن ۳:۳۷ صبحه و من هنوز سرپا ایستاده‌م، خسته اما آماده. شب‌ها بیدارم چون اینجا کمتر کسی مزاحم می‌شه، راحت‌تر می‌تونم تمرکز کنم و حرکت بعدی‌مو بسازم. ولی همین تنهایی، میدان نبرد خودش رو داره؛ ذهنم پر هیاهوی بی‌صداست. خیلی غمگین و شکسته ام چون حس بدیه وقتی می‌بینی کسی رو که دوست و علاقه داشتی، فاصله گرفته و کم‌کم سعی می‌کنه مسیرش رو از تو جدا کنه. بدتر اینکه چند...

برو آنجا که تو را منتظرند

| # سرآغاز |
بازدید
|
نظر

رفتن همیشه دشوار است، اما گاهی ماندن از آن هم دردناک‌تر و شکننده‌تر است؛ مثل ایستادن در خانه‌ای متروکه که روزی پناهگاه بود، جایی که خنده‌ها و خاطره‌ها در آن شکل گرفت، اما حالا دیوارهایش ترک خورده و درهایش زنگ زده‌اند، و صدای تو در سکوت سرد و بی‌رحم آن گم و محو می‌شود. آدم‌ها تصور می‌کنند برای ترک کردن باید دلیلی بزرگ و قانع‌کننده داشته باشند، اما باید بدانی که گاهی خودِ ماندن، بزرگ‌ترین زخم است؛ مثل چراغی که روشن می‌ماند ولی هیچ‌کس به روشنی‌اش نی...