کاف بیگانه

دست‌نوشته های یک کاف

دنبال کننده

#رفتن

ز کویت می‌رویم اینک، هزاران آرزو با ما

| # فصل دوم من |
بازدید
|
نظر

این ۲۴ ساعت فقط فرار از خودم و کارای بقیه بود. دو ساعت خواب، که اصلاً نمی‌ارزه به حساب بیارم. الانم که آخر شب بود با بچه‌ها بیرون بودم، سرپرست هم به زور و با نصیحت منو راه داد توی خوابگاه. دیگه واقعا تحمل ندارم. امروز فقط دنبال کارای خودم و بقیه تو دانشگاه بودم. چرا باید اینقدر بدو بدو کنم، التماس کنم برای یه واحد که حق من بوده، و در آخر بجای واحد، تیکه و کنایه بشنوم؟ از طرف دیگه واقعا حس می‌کنم دیگه وقتشه که با علیرضای شلوغ خداحافظی کنم. قول ...

سلام بر کسانی که آن‌ها را برگزیدیم

| # فصل اول |
بازدید
|
نظر

سلام به اونایی که انتخاب‌شون کردیم تا کنارمون بایستن، تا دوش‌به‌دوشمون با دنیا بجنگن. ولی چی شد؟ هم اونا باهامون جنگیدن... و هم خودِ دنیا، بی‌رحم‌تر از همیشه. الان ساعت یک نصف‌شبه. تازه پامو گذاشتم خونه، خسته، له، کوفته. نشستم پشت لپ‌تاپ چون اینجا تنها جاییه که می‌تونم نفس بکشم. تنها جایی که می‌تونم بار دلم رو خالی کنم. برای من نوشتن ضعف نیست، قویه‌ترین واکنشم به زندگیه. مثل اکسیژن، مثل آخرین راه زنده موندن. هر روز با کابوس از خواب می‌پر...

حصار عافیت جز کنجِ تنهایی نمی‌باشد.

| # فصل اول |
بازدید
|
نظر

دستم روی کیبورد مثل شمشیریه که هر ضربه‌ش یه تیکه از سنگینی روی دوشمو می‌شکونه. ساعت الآن ۳:۳۷ صبحه و من هنوز سرپا ایستاده‌م، خسته اما آماده. شب‌ها بیدارم چون اینجا کمتر کسی مزاحم می‌شه، راحت‌تر می‌تونم تمرکز کنم و حرکت بعدی‌مو بسازم. ولی همین تنهایی، میدان نبرد خودش رو داره؛ ذهنم پر هیاهوی بی‌صداست. خیلی غمگین و شکسته ام چون حس بدیه وقتی می‌بینی کسی رو که دوست و علاقه داشتی، فاصله گرفته و کم‌کم سعی می‌کنه مسیرش رو از تو جدا کنه. بدتر اینکه چند...

برو آنجا که تو را منتظرند

| # سرآغاز |
بازدید
|
نظر

رفتن همیشه دشوار است، اما گاهی ماندن از آن هم دردناک‌تر و شکننده‌تر است؛ مثل ایستادن در خانه‌ای متروکه که روزی پناهگاه بود، جایی که خنده‌ها و خاطره‌ها در آن شکل گرفت، اما حالا دیوارهایش ترک خورده و درهایش زنگ زده‌اند، و صدای تو در سکوت سرد و بی‌رحم آن گم و محو می‌شود. آدم‌ها تصور می‌کنند برای ترک کردن باید دلیلی بزرگ و قانع‌کننده داشته باشند، اما باید بدانی که گاهی خودِ ماندن، بزرگ‌ترین زخم است؛ مثل چراغی که روشن می‌ماند ولی هیچ‌کس به روشنی‌اش نی...