کاف بیگانه

دست‌نوشته های یک کاف

دنبال کننده

فصل دوم من

جهان بس فتنه خواهد دید

| # فصل دوم من |
بازدید
|
نظر

سلام، نمیدونم از کجا باید شروع کنم، فقط می‌دونم که الان که شروع کردم، یه چیزی باید از دل من بیرون بیاد. ساعت ۹:۱۶ شب، منتظر امیر هستم که بیاد و با هم پروژه‌هاش رو تحویل بدیم. همین حالا که دارم این پست رو می‌نویسم، ذهنم پر از سوالات بی‌جواب و استرس‌های بی‌پایانه. راستش ته دلم، ته ذهنم، یه خلا عمیق دارم. خالی‌تر از همیشه. هر صبح با یه حس ترس و اضطراب بیدار می‌شم. انگار هر روز صبح از خواب بیدار می‌شم و دوباره خودم رو توی همون دایره‌ای می‌بینم ...

ز کویت می‌رویم اینک، هزاران آرزو با ما

| # فصل دوم من |
بازدید
|
نظر

این ۲۴ ساعت فقط فرار از خودم و کارای بقیه بود. دو ساعت خواب، که اصلاً نمی‌ارزه به حساب بیارم. الانم که آخر شب بود با بچه‌ها بیرون بودم، سرپرست هم به زور و با نصیحت منو راه داد توی خوابگاه. دیگه واقعا تحمل ندارم. امروز فقط دنبال کارای خودم و بقیه تو دانشگاه بودم. چرا باید اینقدر بدو بدو کنم، التماس کنم برای یه واحد که حق من بوده، و در آخر بجای واحد، تیکه و کنایه بشنوم؟ از طرف دیگه واقعا حس می‌کنم دیگه وقتشه که با علیرضای شلوغ خداحافظی کنم. قول ...

از شب های تیره گذر خواهیم کرد

| # فصل دوم من |
بازدید
|
نظر

از شب‌های تیره گذر خواهیم کرد، چون هیچ تاریکی نمی‌تونه جلوی نور امید رو بگیره. حتی وقتی خسته‌ایم و دل‌هامون پر از زخم باشه، بالاخره یه صبحی میاد که همه‌ی غم‌ها رو کنار می‌زنه. خب، من برگشتم. فصل امتحانات رو با پایین‌ترین معدل ممکن رد کردم. یادمه فقط ترم یک همچین وضعیتی داشتم. راستش زیاد غصه نمی‌خورم، چون اوایل ترم با کنفرانس شروع شد و آخرش هم به خاطر یه‌سری موضوعات تمرکزم به‌هم ریخت و دیگه نتونستم اون‌جوری که باید نتیجه بگیرم. چیزی بود من تو...

الی الایام القادمه! ارجوک! مرّی بسلام. فقلوبنا متعبه

| # فصل دوم من |
بازدید
|
نظر

آذر ۹۹ بود. تازه از کوه برگشته بودم، خسته اما پر از فکر. همون‌جا بود که یهویی تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم. یه گوشه‌ای برای خودم بسازم، برای حرف زدن، برای تعامل با آدمایی که شاید هیچ‌وقت از نزدیک ندیدمشون. راستش هنوزم نمی‌دونم تصمیم درستی بود یا نه… ولی خب منو انداخت تو یه مسیری که تا امروز ادامه داره. (عکس این پست هم برمی‌گرده به همون روز.) توی همین مسیر هم با یه عالمه آدم دوست‌داشتنی آشنا شدم، آدمایی که تو روزای تاریک کنارم بودن. شاید بعضی وقتا ازشو...