
سالیانی پیش شاخه ای کس نداشت
الان همهچیز دست خودته... کنترل فشار، استرس، خواب، برنامهریزی، حتی «نه گفتن». هیچکس نیست که راه رو برات آسون کنه، هیچ دستی نیست که بیاد نجاتت بده. هرچی هست، فقط تویی و مسیرت. و شاید این روزها، آسونترین بخش این چهل روز باشه... قبل از اینکه سختیها جدیتر بشن، قبل از اینکه خستگی واقعا خودش رو نشون بده.
باید به خودت اعتماد کنی، به مسیری که چیدی، به تلاشی که قراره بکنی. نه از روی امید کور، بلکه از روی غرور و درد. اینجا آخر خطه... جایی که باید محکمتر قدم برداری. با قدمهایی که بوی ترس نمیدن، با چشمایی که دیگه به عقب نگاه نمیکنن. حتی اگه دلت بخواد فرار کنی، باید بمونی. چون هنوز تموم نشده، هنوز یه ذره شجاعت توی قلبت هست.
میدونم خستهای... میدونم حس میکنی ته این مسیر شاید فقط سکوت باشه. ولی اگه قراره بری، برو با تموم تلاشت. با آخرین رمق، با آخرین امید. چون وقتی بری، حداقل مطمئنی که جنگیدی. مطمئنی که غرورتو از زیر آوار غم بیرون کشیدی. حتی اگه شکست خوردی... بدون که این بار، واقعاً تا آخرش رفتی.
کامنت ثبت شده است.