برو آنجا که تو را منتظرند
رفتن همیشه دشوار است، اما گاهی ماندن از آن هم دردناکتر و شکنندهتر است؛ مثل ایستادن در خانهای متروکه که روزی پناهگاه بود، جایی که خندهها و خاطرهها در آن شکل گرفت، اما حالا دیوارهایش ترک خورده و درهایش زنگ زدهاند، و صدای تو در سکوت سرد و بیرحم آن گم و محو میشود. آدمها تصور میکنند برای ترک کردن باید دلیلی بزرگ و قانعکننده داشته باشند، اما باید بدانی که گاهی خودِ ماندن، بزرگترین زخم است؛ مثل چراغی که روشن میماند ولی هیچکس به روشنیاش نی...